- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت قاسم علیه السلام قبل از شهادت
پشت خـیـمه قـدمزنـان به دعـا داشـت بـا درگــه خــدا نـجــوا چــــارۀ درد را نـــمــیدانــــم او غریب است من که میدانم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سیدالشهدا علیه السلام
چه خوش است رنج و محنت به ره وفا کشیدن چه خوش است ناز جانان همه را به جان خریدن چه خوش است جان سپاری به قدوم چون تو یاری به منای کـربلای تو شها به خون تپـیدن چه غمی ز بی پناهی به حضور چون تو شاهی که خوش آیـدم به راه تو شها بلا کشیدن چه شود اگر عموجان بروم به سوی میدان که خوش است از تو فرمان و زمن به سر دویدن چو غزال مجتبی شد ز میان خیمه بیرون بـشتـاب از پـی آمـد شه دین برای دیـدن چه عمو! چه نوجوانی! چه گلی چه باغبانی به حسن صبا خبر ده که چه جای آرمیدن بشکافت کوفیان را صف و زد به قلب لشکر چه خوش است از غزالی همۀ گرگها رمیدن زند آتـشم به هـر دم، غـم شاهـزاده قاسم بنگر به دست گلچین گل نوشکفته چیدن
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم علیه السلام
از خون به دستِ خویش حنا می كِشم بیا هـر لحظــه انتظارِ تو را می كِــشم بیا در حجله پیشِ پــایِ تو پا می كِـشم بیا چه حســرتی برایِ عبــا می كِشم بیــا دور و بـرم بـدونِ تو آشــوب می شود گــلــزارِ تشنۀ تو لگـد كــوب می شود معــنـا نــداشت با تو یتیمی بــرای من از بسكه داشتــی همه گونه هــوایِ من دیگر نمانده جوهـره ای در صدایِ من شن های داغ پُــر شده از ردِّ پـایِ من تــنهــائـیـت در آتشِ آهــم مقــیــم كرد دیــدی مرا دچــارِ بــلائی عظیــم كرد تغـییر كــرده شكــلِ سَــرم، زودتر بیا سر نیــزه رفت تا جگــرم، زودتـر بیا در معرضِ دو چــشمِ تــرم زودتر بیا شد تكّه تكّــه بــال و پــرم زودتــر بیا تا قــابــلِ شنــاخــتــنــم، از حــرم بـیا تا جــان نــداده از غم من مــادرم بیــا سر نیــزه نقشِ پیـرهنم بد كشیده است رویِ هِجا هِجــای تنم مَـدّ كشیده است گــلدسته ای حــوالیِ گـنبد كشیده است مژده بده، یتیــمِ حسن قــدّ كشیده است این لشكـر ســواره مرا دوره كرده اند تنها به یـك اشــاره مرا دوره كرده اند قــدرِ دعــایِ هــر سحــرت را نداشتند اصـلاً تحــمــلِ پــدرت را نــداشتــنــد نه، چــشــمِ دیــدنِ پســرت را نـداشتند از من تــوقــعِ سپــرت را نــداشتــنــد بر خاكِ این كـویر مــرا پهن كرده اند جایِ كمی حصیر مــرا پهـن كرده اند در چنگِ ظلمِ چند نفر زخم خورده ام حالا بیــا ببین چقــدر زخــم خورده ام از دستِ قومِ تنگ نظر زخم خورده ام خیلی شبیهِ زخــمِ تَبَــر زخم خورده ام جان می دهم كه باز بگیری ببر مــرا حَظّ می كنم دوباره بخــوانی پسر مرا
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت قاسم علیه السلام
لالـــۀ ســــرخ پـــرپـــرم قـــاســـم سـیــزده ســالــه یــــاورم قـــاســـم مــاه من بین چـگــونه در غــم تــو ریــزد از دیــده اخــتــرم قـــاســـم تــا تـــن پــــاره پــــاره ات دیــــدم تــازه شــد داغ اکــبــــرم قـــاســـم سخت بــاشد مــرا که همچـو تویی جــان دهــد در بــرابــرم قـــاســـم سخت تــر ایـنکــه در وداع حــرم تشنــه لب رفـتی از بــرم قـــاســـم من تــو را بــوده ام به جــای پــدر تــو بــه جــای بــــرادرم قـــاســـم آمــــدنــــد از بــــرای دیــــــدارت پــــدر و جّــد و مــــادرم قـــاســـم لب تو خشک و چشم من دریـاست ایــن بــود داغ دیــگــــرم قـــاســـم خیــز ای تشنـه لب بنــوش بنــوش آب از دیــــــدۀ تـــــرم قـــــاســـــم تــن پــاک تــو را تــک و تــنــهــا بســوی خیــمـه می بــرم قـــاســـم تن به خاک و سر تو همسفر است در ره شــــام بــا ســــرم قـــاســـم سوز «میثم» شراری از دل ماست شــافعش روز محــشــرم قـــاســـم
: امتیاز
|
شهادت حضرت قاسم علیه السلام
آیــیــنــۀ مرد جــمــل آمــد بـه مـیــدان یک شیــر دل مانند یــل آمـد به میـدان با سیــزده جــام عســل آمـد به میــدان ای لشگــر کــوفه اجــل آمد به میــدان باید که قبــر خــویش را آمــاده سـازید در دل جگــر دارید اگر بر او بتــازید رفته به بابایش که اینگونه شریف است از نسل پـاک صاحب دین حنیف است قاسم اگر چه قدّ و بالایش ظریف است امّا خدایی او سپـاهی را حــریف است گوید به او عمّــه: به بدخــواه تو لعنت مــه پــارۀ نجمه! به بـدخــواه تو لعنت شــاگــرد رزم حضــرت عبـاس، قاسم آمــد ولــی در هــیــبــت عبـاس، قاسم در بــازوانش قــدرت عبــاس، قــاسـم به به که دارد غیــرت عبــاس، قــاسم عـمّـامـۀ او را عمـویش با نمـک بست مانند بابایش حسـن، تحـتالحنک بست قــاســم حــریف تن به تـن دارد؟ ندارد این نوجوان جـوشن به تن دارد؟ ندارد چیــزی کـم از بابا حســن دارد؟ ندارد اصـلاً مگــر دشمن زدن دارد؟ نــدارد ازدی کجــا و شیــر میــدان خطــرها قــاسم بُــوَد رزمنــدۀ نســل قــمــرهــا وقت پریدن ناگهان بال و پرش ریخت یک لشکری را ریخت آخر پیکرش ریخت از میمنه تا میسره روی سرش ریخت از روی زین افتاد قلب مادرش ریخت مثــل مدینه کــوچـه ای را بــاز کردند پرتــاب سنگ و نیزه را آغــاز کردند
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در حضرت قاسم علیه السلام
چشمی که بسته ای به رخم وا نمی شود یعــنی عــمــو بــرای تو بـابـا نمی شود ای مهربان خیــمه، حــرم را نگــاه کن عــمــه حــریف گریــۀ زنهــا نمی شود تا جان نــداده مــادرت از جــا بلـند شو زخــم جگــر به گـریه مــداوا نمی شود باید مرا به سمت حــرم با خودت بری من خــواستــم که پــا شوم اما نمی شود باور نمیکنم چه به روزت رسیده است اینقــدر تکه سنگ که یکجــا نمـی شود بی تو عمــو اسیــر تماشــا شده بـبـیـن قــدت شبـیـه قــامت سـقـا شــده بـبـیـن مثل دلــم تمــام تـنـت زیـر و رو شــده دشتی از آه شـعله زنت زیر و رو شده پیــراهــنی که بر بــدنـت بود کـنـده اند پیراهنی که شد کـفـنـت زیر و رو شده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم علیه السلام
آمــدم جــان عمــو درک منــای تو کنم خــویش را لایق دیدار خــدای تو کنــم کـرده ام عـزم به جای پـدرم ای مـولا جــان ناقــابل خود را به فــدای تو کنم مادرم کرده به عشق تو کفن پوش مرا که ز خون سرخ رخ کربـبـلای تو کنم من که بهتر نِیَم از اکبر گـلـگون کفَنت اذن جنگــم بده تا جـلـب رضای تو کنم سیـزده سال نشستم به اُمیــدی که سرم بر ســر نیــزه عـلـمــدار لــوای تو کنم من یـتـیـمـم ز محبّت دل قــاسـم مشکن چه شود گر که مَن سعی صفای تو کنم رو سپیدم به بر فــاطمه کن جــان عمو تا که در نزد پــدر حمد و ثنای تو کنم
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در حضرت قاسم علیه السلام
بی تو در بین حــرم بانگ عــزا افتاده وای قــاسم، عــوضِ وا عـطـشـا افتاده چــاره ای كن كه نمــانند به رویِ دستم عمــه ات از نفس و نـجـمـه ز پا افتاده حـالت مــادر تـو زار شـده در خـیــمه تا كه گیــسویِ تو در دستِ بــلا افـتاده كار، كــارِ نظـر شــومِ حــرامی ها بود اگــر این لالــۀ انـگــشـت نمــا افـتــاده به دلــم مــاند عمــو نَه، كه بگویی بابا لبت از زمــزمه و خـنـده چــرا افتاده؟ خیــز شــاید كـمـكِ لــرزش پــایم باشی كــارم از رفتـن اكبــر به عصــا افتاده لشگری قصد طواف تو رسید و رد شد بدنی حــال در این سعــی و صفا افتاده دست در زیــرِ تنت بــرده ام و میپرسم بین این ســاقه چــرا این همه تا افتاده؟ شیشۀ عمــرِ من آرام نفس كِش بدجــور استخــوان هایِ شكــسته به صدا افتــاده ای ضریحِ حسنم، زود مُـشَـبَّك شده ای در حــرم بــا تو دمِ واحــسنــا افــتــاده
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت قاسم علیه السلام
آشنــا بـود آن صــدایِ آشنــایی که زدی کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد بانگ إنّی قــاسم بن المجتـبـایی که زدی لشکری را ریختی، آخر تنت را ریخـتند کار دستت داد آخر ضربه هایی که زدی استخوان سینه ات می گفت اینجایم عـمو خوب شد پیدا شدی با دست و پایی که زدی ذره ذره چــون علــیِّ اکبــرم میـبوسمت این به جای بوسه هایِ بر عبایی که زدی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم علیه السلام
مُردن به زیر پـای تو أحلی من العسل پرپـر شدن برای تو أحــلی من العسل بی شک برای من پدری کرده ای؛ عمو آن طعم بوسه های تو أحلی من العسل آه ای عمو به شکل یتیمانه پر زدن … با نیزه … تا خدای تو أحلی من العسل من مثل مــادرت سپــر جــان حیــدرم پهلــوی من فــدای تو أحلی من العسل من مـی روم که از لـبۀ تیــغ بـگـذرم من می روم بجای تو أحلی من العـسل
: امتیاز
|
شهادت حضرت قاسم علیه السلام
آیــیــنــۀ جــمــال خـداونــد ذوالــجــلال !بـر عـارضت سـلام رســول و درود آل ای مصطفی خصائل و ای مرتضی کمال ای فــاطمی حقیقت و ای مجـتبی جــمال ریـحــانــۀ امـام حــســن، ژالـۀ حــسیــن در بــاغ سبــز کــرب وبــلا لالۀ حسیـن آیــیـــنــۀ جــــمــــال دلآرای پــنــج تــن پا تا به سر حسینی و ســر تا به پا حسن در بین خــانــدان حســن شــمــع انجـمـن گل بوسههای یــوسف زهــرات پیــرهـن باید کــمــال حُسن پــیمــبــر بخــوانـمـت بــایــد عــلی اکــبـرِ دیـگــر بخــوانـمـت جان هـا فـدات باد کـه در حجلهگاه خون ماه رخت ز خـون جبین گـشت لالهگـون عـود و عبیر و سـوز دل و شعلــۀ درون زخمت به جای لاله به تن از عدد فزون جای حنا خضاب ز خون گشت پیکـرت جای ستـاره سنگ فرو ریخت بر سرت ازخون خضاب گشت تو را دست و موی و رو کردنـد نیــزهها به تنت جـمله ســر فــرو آبی نــبـود تـا که از آن تـر کــنـی گــلــو خــاتــم نــهـاد در دهـن تــشنـهات عـمــو خــاتم نه! بـلکه حــلــقـۀ دامــادی تو بود این داسـتــان حـجـلگــه شـادی تــو بــود مـاه رخـت بـه پـردۀ خــون در زوال شد ســرو قـد حسیـن، خــمیـد و هــلال شــد خون دلت به خصم حــرامی، حــلال شد جــان داشتی هنـوز و تنت پــایــمال شـد زیــر ســم سـتـور عــمـو را صـدا زدی تا روی دستهای عمو دست و پـا زدی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم علیه السلام
تا لاله گــون شود کـفـنــم بیـشتـر زدند از قصد روی زخــم تنــم بیشتــر زدند قبل از شروع ذکر رجز مشکـلی نبود گفتــم که زادۀ حــسنــم بیــشتــر زدنـد این ضربه ها تــلافی بـدر و حنین بود گــفتــم علــی و بر دهنــم بیشتــر زدند از جنس شیشه بود مگر استخـوان من دیــدنـد خــوب می شکــنم بیـشتر زدند می خـواستند از نظــر عـمق زخــم ها پهلــو به فــاطمه بــزنم بیــشتــر زدنـد دیــدند پا ز درد روی خــاک می کشم در حــال دست و پا زدنـم بیشتـر زدند
: امتیاز
|
شهادت حضرت قاسم علیه السلام
زره انــدازه نشد پس کـفـنـش را دادنـد کم ترین سهمیه از سهــم تنش را دادند بی جهت نیست تماماً بغلش کرده حسین بعد ده ســال دوبــاره حَسنش را دادنـد قاسم انگار در آن حظه "انا الهو" شده بود سر این "او" شدنش بود "من"ش را دادند تا که حــرز حسنی هــمره قــاسم باشد عمه ها تکـه ای از پیــرهـنش را دادند داشت با ریـخـتــنش پای عمو کــم شد چه قــدر خوب زکــات بدنش را دادند گفت یعقوب: تن یــوسف من را بدهید گفت یعـقــوب: ولی پیـرهنش را دادند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم علیه السلام
شور و شوقم را ببین، یاور نمی خواهی عمو؟ اکبری یک ذره کوچکتر نمی خواهی عمو؟ تاب دوریِ مرا اینجــا دل پــاکـت نداشت قاسمت را پیش خود آن ور نمی خواهی عمو؟ چهرۀ زهــرایی ام زیباست اما یک رجز روز آخـر با دم حیــدر نمی خواهی عمو؟ شال بردوش وگریبان باز وصورت قرص ماه در میان کربلا محشـر نمی خواهی عمو؟ وقت رفتن تو مگر با یاد زهـرا مــادرت بر فراز نیزه هجده سر نمی خواهی عمو؟ پیکرم گرچه ضعیف است؛ لیک نسل حیدرم یک فدایی این دم آخـر نمی خواهی عمو؟ یادگاری از حسن بودم گلی از باغ عشق از برادر هدیهای پرپر نمی خواهی عمو؟
: امتیاز
|
شهادت حضرت قاسم علیه السلام
اگر روز است قرص ماه پس چیست؟ اگر دریــاست دلو چــاه پس چیست؟ اگــر رزمنـده، خود و جــوشنش کو؟ عبــا و قــامت کــوتــاه پـس چیست؟ ************ چنیــن که بـی قــراری وای بــر من ســوار بــی مــهــاری وای بــر مـن عــلی اکبــر که جوشن داشت آن شد تو که جــوشــن نــداری وای بر من ************ خــدایــا این پــسر آیــینــۀ کـیـسـت؟ میــان خــاک این گـنـجـینــۀ کیست؟ صــدای خُــورد گــشــتــن آیــد امــا صــدای استخــوان سیــنــۀ کیــست؟
: امتیاز
|
زبانحال نجمه مادر حضرت قاسم علیه السلام
سینه ات را مــادرانه هر نفس بوسیده ام گیــسوان عـنـبـرین را به هــم تــابیده ام سیزده سال است پای هر مناجات سحــر عطر و بوی مجتبی را از لبت بوئیده ام با نیــابت از پــدر هــمــراه عمـه زینبت من به دست خود کفن بر پیکرت پوشیده ام بعد از آن تشـیـیـع غــم بـار امام مجـتـبـی با صدای هلهله عمری به خود لرزیده ام استخوانهای تنت با خاک صحرا شد یکی ای گل یاس میان خاک و خون غلطیده ام! تار می بینم ز بس منزل به منزل در پیت دست های پینه دارم را به سر کوبیده ام هر دمی شد راس تو با محمل من رو به رو خون تازه از سرم میریخت روی دیده ام
: امتیاز
|
شهادت حضرت قاسم علیه السلام
همان که از لب هر غنچه آب می گیـرد ز برگ های تن گل گلاب مــــــی گیرد کسی به لالایی سنگ ها رود در خواب که رفـتـنـش ز حــرم خــواب می گیـرد ز قصّــه ی تن و تابوت و تیر پرسید و به سنگ و نیزه زهرسو جواب می گیرد که گفته است که وقـت نماز آیات است خسوف گشــــته و یـا آفتاب مــــی گیرد رکاب صبح عمویش گرفت وشـب، دشمن برای نیزه ســـواری رکــاب مــی گیرد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سید الشهدا علیه السلام
بس که زخم ازچارسوبنشسته بر زخم تنم پیرهن مانند تن، تن گشته چون پیراهنم گشتــه ام نقش زمین مگذار پــامـالـم کنند گر چه پرپر گشته ام آخرگل این گلشنم بی زره آورده ام رو جـانب میـدان عشق تا بدن صد چاک تر گردد به زخم آهنم دوش با من گفتی ای جان عمو قربـان تو آن که در راه عـمــو باید فـدا گردد منم زودتربشتاب و جسمم را ببرگیر ای عمو زآنکه میخواهم درآغوش تودست وپا زنم من به جای اکبر و تو نیزهمچون مجتبی دست افکن چون پدر ازمرحمت برگردنم (میثم) از این آتش سوزان دل و جان را بسوزد تا زسوزت شعله بر خلق دو عـالم افکنم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
از خیمه خرامید قد و قــامت قــاسم قرص قمر آل حسن حضرت قاسم دل میبرد از اهل حرم طلعت قاسم یاد حسن احیا شده از حالت قــاسم در چشم خریدار ، عقیق یـمن آمـــد انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد این قامت رعنا به حرم کرده قیامت تکرارِ حسن آمده با هیبت و عـزت پوشیده کفن جای زره بر قد وقامت شاید که بگیرد زعمو هدیة رخصت سربــاز سپـــاه علیِ بت شکن آمــد انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد در پیش نگاه حرم و دیده ی عباس شد راهی میدان ثمر باغ گل یاس میریخت زچشمان عمو بارش الماس میدید از آن دور،عدواین همه احساس بر مقدم او نُقل وگلِ یـــاسمن آمــد انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد افکند نقاب از رخ وسربند عیان شد یا زینبِ پیشانیِ او ورد زبـــان شد فریاد اَن ابن الحسنش نُقل دهان شد این همهمه در لشگر کفار بیان شد این کیست که جای زِرهش با کفن آمد انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد ناگــاه رقیبانِ دغـل حیــلــه نمودنـد روبَه صفتانی که ز هــر طایفه بـودند گِردِ یلِ نامیِ حسن حـلـقــه گشودند هر لحظه براین حصر، زکفارفزودند از هــر طرفَش نـیـزه میان بدن آمد انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد آن قامت رعنا و همان آیت سبحــان با نیزه و شمشیر،هم آغوش، شد این سان فریاد زد از زیر سم مرکبِ عدوان این سینه ی بشکسته فدای تو عموجان زهــرا به کنار تن بی جــان من آمد انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا با حضرت قاسم علیه السلام
اشکهای حسن از چشم تــرت میریزد نالۀ اهـــل حــرم دور و برت میریزد پسرم با رجزت لرزه به میــدان افتاد هیبت لشگری از این جگرت میریزد گرچه با باقی عـمـامه رخت را بستم جذبه حیــدری ات از نظرت میریزد ازتماشای تو یک دشت به تکبیرافتاد جلوه ی ذات خدا از شجرت میریزد حمله ای سوی عدوکردی وسرهامیریخت لشگر ابــرهـه با یک گذرت میریزد دورتا دور تو خاراست گلم زود بیا پــای این منظره قلب پـدرت میریزد ناله ات را که شنیدم نـفسم بـند آمد.. دیــدم ای وای تن محتضرت میریزد بکشم روی زمین پیکر تو میپاشد! ببرم بر سر دوشم کـمــرت میریزد! کاش میشد به عبایی ببرم جسمت را دست سـویت ببــرم بیشترت میریزد شاخ شمشاد من از سم فرس سروشدی که به هرجای بیابان خبرت میریزد..
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا با حضرت قاسم علیه السلام
با نقاب بسته هم محـشر کند ابــروی تو یک حرم دل دلربا سرگشته ی گیسوی تو تــا صدای نالــه آمد که عـمـو مُردم بیا همچنان باز شکاری تــاخـتم رو سوی تو ازسر زین گو چگونه برزمین افتاده ای جای نیزه از دو سو پیداست بر پهلوی تو از سرمرکب زدم دست عدوی بی حیا تاکه دیــدم بیـن مشتش کـاکــل گیسوی تو جنگ مغلوبه شده مـادر نگهدارت بود میرسد تنها ز زیــر ســم مرکب بــوی تو پا مکش برخاک کاری برنمی آید زمن میزنی پرپر خجــالت میکـشم از روی تو
: امتیاز
|